حلماحلما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

هدیه آسمونی

شمال اسفند 94

سلام دختری ببخشید که مطالب رو به ترتیب نمیذارم برات...اما مهم اینه که خاطرات رو مرور کنی و ازشون لذت ببری دیگه..مگه نه ما به همراه دوستان همیشگی بابا عمو مسلم و عمو علی به شمال رفتیم و هستی و هلیا دوستا و همبازی های شما بودن...این دفعه دیگه محمودآباد نرفتیم بابا از طرف علوم پزشکی ویلای خوشگلی برامون گرفته بود داخل محوطه بسیار زیبا بود و مهمتر از همه این بود که باغ وحش و پارک که شما خیلی دوست داری داشت...تو راه رفتن از ویلا به رستوران هم میخواستی بری باغ وحش هم پارک....باید انقدر حواست رو پرت میکردیم که نبینی تا ما از نهار و شام جا نمونیم محوطه بیرون  رستوران هم حیوانات خشک گذاشته بودن و شما دوست داشتی مدام بری اوجا و وایستی تماشا...
27 تير 1395

بازی با دایی ابوالفضل

سلام نازنین دختر شما رابطت با دایی ابوالفضل (خان دایی مامان ) خیلی خوبه ....میپری بغلش و باهات بازی میکنه.... اگه جایی باشیم مه ترنم هم باشه مدام شما میگی من او میگه من ...یعنی با من بازی کن..برای همینم دایی دوتاتونو با هم بغل میکنه و بازی میکنه... ...
24 تير 1395

بدون عنوان

سلام بر دختر عفیفه حلما جونی چند روز پیش همایش حجاب و عفاف در پارک آبشار برگزار شد که شما و ترنم جان یکی از شرکت کنندگان در مراسم بودین...امیدوارم در آینده با رعایت حجابتون افتخار آفرینی کنید....دوستون دارم.... ...
24 تير 1395

انقدر نازحرف میزنی که نگو

سلام شیرین زبونم حلما جون شما این روزا مثل طوطی همه چیو خوب و به زبون شیرین خودت تکرار میکنی ....که ما کلی میخندیم از کارات و حرفات...مامانی مریم وقتی میخوایم بریم بیرون و حاضر شدی بهت میگه ماه شدی طلا شدی....چند وقت پیش وقتی لباستو تنت کردم گفتی طلا ددی...(شدی) ماه ددی(شدی) ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- سمانه جون دختر عمه مامان چند وقت پیش بینی شو عمل کرده بود وقتی ما رفتیم به دیدنش شما از کبودی و ورم صورتش ترسیده بودی و پریدی بغل مامان....رسیدیم خونه گفتیم بینی سمانه چی شده بود؟گفتی بو دده بود....گفتیم غذا نخورد بو شد....تا چند روز ازت میپر...
22 تير 1395

بابا علی و پارک!!!

سلام ناز دختری دیشب بابا شیفت بود و ما به دیدنش رفتیم.چون بابا خیلی اصرار داره دخترشو ببینه وقتی رسیدیم جلوی پایگاه گفتی بابا علی وقتی  بابا علی اومد پریدی بغلش بعدشم دست مامانی رو گرفتی و گفتی بریم پارک.چطوری یادت بود که کنار پایگاه پارکه در صورتی که پارک اصلا دیده نمیشه و شما یادت مونده بود ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- وقتی رسیدیم خونه جلوی کمد اسباب بازی هات یه چرخ که من نمیدونستم واسه کدوم اسباب بازیته افتاده بود. بهت گفتم حلما این برای چیه؟ سریع گفتی مومور(موتور) در کمد و باز کردم موتورو آوردم دیدم درست گفتی ...
6 تير 1395
1